هواپیمایی را تصور کنید که روی باند پروازی مملو از سنگ قرار داشته باشد. با این همه مانع چه انتظاری از او دارید؟ می شود پیش از زدودن موانع از پریدن و آسمان و مقصد
حرف زد؟ ماجرای ذهن نوجوان و جوان ما بی شباهت به مثال بالا نیست. ذهن هایی مملو از سوال های بی جواب که سنگ راه هستند و مانع حرکت. نادیده گرفتن سنگ ها و سخن نگفتن از آن ها دردی دوا نمی کند. باید وسط باند برویم و دانه دانه سنگ ها را برداریم. و از آن مهم تر به فرآیندی دست پیدا کنیم که بدون کمک ما هم بتوانند از پس سنگ های بعدی بربیایند. اگر آن ها با سنگ ها کلنجار بروند، تازه درمی یابند که چه تعداد از این سنگ ها خیالی اند و حاصل دست سایه ها. هر چقدر که در نبرد با سنگ ها پیش می رویم باب صحبت از پروازهای گذشته و افق های پیش رو باز می شود. یک سالی هست که در کنار هم در نبرد با سنگ ها هستیم و کشیدن نقشه ی آسمان… جمعی که اسم اش را گذاشته ایم، «رهش» رشد، هدایت و شکوفایی.